داستان های عجیب و جالب از حیوانات
رفتار حیوانات در بسیاری از موارد فراتر از درک و تصور ماست و گاه نمیتوانیم توجیهی برای رفتار غیرعادی آنها پیدا کنیم که البته در بیشتر موارد علت، آن است که میخواهیم رفتار آنها را با انگیزههای انسانها توجیه کنیم. حیوانات گاه رفتار و عادتهای خاصی از خود نشان میدهند که برای ما غیرعادی و عجیب به نظر میرسند. آنچه در این شماره میخوانید، تجربیات بعضی از افرادی است که از تعبیر و تفسیر رفتار عجیب حیوانات درماندهاند. شاید روزی فرا رسد که علم بتواند این رفتار آنها را توجیه کند و آنگاه دیگر نمیتوان این رفتارها را عجیب و باور نکردنی خواند.
خرگوش و گربه
در یک صبح نسبتا سرد در اکتبر 1998، گربه دوستداشتنیام بیلی را مرده، سرد و بیتحرک پیدا کردم. در نگاه اول چیز عجیبی پیدا نکردم اما وقتی دقت بیشتری کردم متوجه یک سوراخ در پشت بدن آن شدم. خون زیادی از بدن او رفته بود. گیج شده بودم و حتی کمی ترسیدم. تنها چیزی که به نظر رسید این بود که ممکن است بیلی روی چیز تیزی افتاده است. با کمک همسایه در بیرون خانه زیر درخت چالهای کندیم و بیلی را همراه با وسایلش دفن کردم.
داخل خانه رفتم و در برگشت خرگوشی را در محل دفن بیلی دیدم. خیلی عجیب بود. خرگوش هیچ ترسی از من نداشت و مستقیم در چشمان من زل زده بود. انگار میخواست چیزی به من بگوید. تلاش کردم او را از خانه دور کنم اما با تعجب دیدم که خرگوش به درون خانه رفت و درست همانجایی که جسد بیلی را پیدا کردم نشست. سعی کردم تا خرگوش را بیرون ببرم. اینبار توانستم به او نزدیک شوم و او را گرفتم. ناگهان خرگوش دستم را چنگ زد و من همانجا به خودم گفتم حتما قاتل بیلی همین خرگوش بوده است. ناگهان خرگوش بلند شد چشمانش را کامل باز کرد و مرد.
هیچ علائمی از جراحت در بدن خرگوش نبود. به پنجههای خرگوش نگاه کردم. حدسم این بود که این خرگوش را گربه من شکار کرده و هنگامی که داشته آن را به خانه میآورده، خرگوش با پنجه محکم به پشت گربه زده و او را زخمی کرده. تنها حضور این خرگوش باعث شد تا من متوجه نحوه مرگ گربه شوم. این امکان وجود داشت که روح گربه به درون بدن خرگوش رفته و آنقدر در آن مانده تا من متوجه مرگ گربه شوم. چیزهای زیادی درمورد عجیب و غریب بودن خرگوشها شنیده بودم و با این اتفاق آن را باور کردم.
سوزی مولیگان، آستبری، لینکولنشایر، 2007
ادای احترام عقاب
یکی از دوستان آمریکایی من در 42 سالگی به دلیل ابتلا به سرطان درگذشت. او از جوانی علاقه زیادی به موتورسواری داشت و و موتورسیکلت هارلی دیویسون بسیار مورد علاقه او بود. چند سال قبل او شعبهای از باشگاه هارلی را در پاتایا تاسیس کرده و تا لحظه مرگش مسؤول این باشگاه بود.
برای اینکه تمام دوستان و آشنایان بتوانند با او خداحافظی کنند، تابوتش سه روز در یک معبد قرار گرفت. موتورسیکلت هارلی دیویسون او هم که در لوگوی آن عکس یک عقاب قرار داشت بیرون، پارک شده بود. در این مدت یک عقاب وحشی روی صندلی موتور نشست و سه روز تمام تکان نخورد. بعضی میگفتند عقاب مریض است و نمیتواند پرواز کند اما عقاب سالم بود و بعضی حضور آن را پیامی از طرف این دوست آمریکایی میدانستند. پس از سه روز هنگام بردن تابوت عقاب برخاست، سه دور، دور معبد پرواز کرد و ناگهان ناپدید شد. خداحافظ دوست قدیمی!
ریموند جی کاندیوت، پاتایا، تایلند، 1996
مانور گوسفندی
سال گذشته در حومه هرفورد مشغول رانندگی بودم که متوجه گلهای از گوسفندان شدم. آنها به طور کامل منظم روی دو خط موازی روی تپه در حرکت بودند. هیچ حیوان یا شخصی اطراف آنها نبود. به نظر نمیآمد که این گوسفندان مقصد یا مبدأ خاصی داشته باشند. متأسفانه زمانی نداشتم و باید میرفتم. کسی میتواند چنین حرکت منظمی را از سوی گوسفندان توجیه کند؟
دیوید کاتون، لایسستر، 1998
انتقام مورچهها
مزرعهای که ما در آن زندگی میکردیم به دلیل وجود مورچهها غیرقابل زندگی شده بود. به همین دلیل مادرم تصمیم گرفت تا شش لانه بزرگ مورچهها را نابود کند. ما توی این لانهها پارافین ریختیم و بعد آنها را آتش زدیم و تصور کردیم که مورچهها نابود شدهاند. چند روز گذشت. ما دوباره سری به لانه مورچهها زدیم. صدها مورچه را دیدیم که مشغول حمل تخمهای سفید رنگی بودند که احتمالا آنها را از لانههای ویران شده نجات داده بودند.
از ترس اینکه دوباره لانههای جدید بسازند اینبار با کتری آب داغ سراغ لانههای مورچه رفتیم. هیچ حشرهای قادر نبود در این شرایط زنده بماند یا شاید هم تصور ما این بود. روز بعد پلکان جلوی در، چهارچوب پنجرهها و حتی بخشهای گلی دیوار مملو از موادی بود که از دور به نظر برگ درختان چای به نظر میرسید.
نزدیکتر که رفتیم متوجه شدیم که آنها اجساد مورچهها هستند که جای آنها تا لانه مورچهها کشیده شده بود. مورچهها اجساد را جمعآوری کرده و در مسیر نه متری حمل کرده بودند تا به ما نشان دهند که ما با آنها چهکار کردهایم. آنها حتی در برگشت تخمهای از بین رفته را با خود میآورند. این کار بسیار منظم سازماندهی شده بود. ما کاملا تحت تاثیر قرار گرفته و کمی هم از این انتقام مورچهها ترسیده بودیم. دیگر هیچ اقدامی علیه آنها انجام ندادیم. چند هفته بعد لانه مورچهها شلوغترین روزهای کاری آنها را شاهد بود.
والری باتون، کالومپتون، دیون، 1997
عزاداری گاوها
مدتی قبل همراه با دوستانم مشغول پیادهروی روی تپهها بودیم که ناگهان به جسد گاوی برخورد کردیم. حدس من این بود که لاشه این گاو چند روزی در این محل که علفهای بلندی نیز آن را پوشانده بودند، قرار گرفته و چون از دید پنهان شده کسی آن را جابهجا نکرده است.
همان روز بلافاصله پس از غروب آفتاب، تمام گاوها و گوسالهها به طرف این لاشه آمدند. همه آنها آرام ولی با نظم خاصی دور این لاشه حلقه زدند و سر خود را پایین انداختند و دمشان نیز بیحرکت بود. بعد از چند دقیقه که همه گاوها جمع شدند، آرام از محل دور و در هوای تاریک ناپدید شدند.
صحنه عجیب و باور نکردنیای بود. آیا آنها تلهپاتی با همنوع خود داشتند و میخواستند به او شب بهخیر بگویند یا اینکه برحسب غریزهشان تنها نشخوار میکردند؟
آلن پرایس، لیسوان، کاردیف، 1979
گردهمایی گربهها
در تابستان سال 1977 یا 1978 بود که من به کمک بعضی از دوستانم برای بازسازی و نوسازی ساختمان فعالان گروه زمین کار میکردم. در یکی از روزها اتفاق عجیبی افتاد. این ساختمان قدیمی و متروکه مدتها بود سکنهای نداشت. زمانیکه برای اولین بار وارد این ساختمان متروکه شدم به سمت حیاط داخلی رفتم و چیز عجیبی دیدم؛ در قفل بود و به نظر میآمد مدتهاست کسی به آنجا رفتوآمد نکرده است.
وارد حیاط شدم. در وسط حیاط حدود شش یا هشت گربه به طور نیم دایره نشسته بودند. گربهها بسیار لاغر بودند. همه این گربهها به گربهای که در وسط روبهروی آنها نشسته بود زل زده بودند. این گربه متفاوت از دیگر گربهها بود، بسیار چاق و سالمتر از گربههای دیگر به نظر میرسید و به نظرم بزرگتر از تمام گربههای محلیای بود که من تاکنون دیده بودم.
همه گربهها بالغ بودند و حس کردم که همگی بیحرکت مینشینند تا زمانیکه عاملی مزاحم پیدا شود. با ورود من گربهها پراکنده و هریک به سویی رفتند. گربه بزرگی که وسط نشسته بود برگشت و مستقیم به من نگاه کرد. به نظر نمیرسید که از من ترسیده باشد. در عوض من کمی احساس ترس کردم و به سرعت از آنجا دور شدم. به نظرم این صحنه غیرعادی بود، چون گربهها موجودات اجتماعی نیستند و نمیتوان این رفتار آنها را توجیه کرد.
کریس پیرز، ادینگتون، بیرمنگام 1988
حلقه مورچهها
زمانیکه بچه بودم در هرتفوردشایر زندگی میکردم. یکی از سرگرمیهای من به خصوص در تابستانها دیدن حشرات باغ بود. یک مسیر سنگ درست کرده بودم تا بتوانم راحتتر حرکت حشرات را ببینم. بیشتر اوقات رفتوآمد مورچههای سیاه را میدیدم که لابهلای سنگها لانهسازی میکردند.
یکبار مورچه قرمزی را دیدم که از تپه مورچهها که در مجاورت باغ ما بود آمده بود. این مورچه قرمز به یک مورچه سیاه حمله کرد و این دو تا حد مرگ جنگیدند. همزمان با نبرد این دو مورچه دیگر مورچهها نیز دور آنها جمع شدند و در حلقههای منظم مشغول تماشای نبرد آنها شدند.
بعد از اینکه مورچه قرمز – همانطور که انتظار میرفت- مورچه سیاه را کشت، بدون هیچ مزاحمتی از سوی بقیه مورچههای سیاه محل را ترک کرد. بقیه مورچهها هم جسد مورچه را از محل به سوراخی مابین سنگها منتقل کردند.
سندی گیبسون، 2002
نبرد عجیب زاغها با کلاغ
سالها قبل شاهد گردهمایی عجیب زاغها بودم. در جاده زمانیکه از دانشگاه برمیگشتم کلاغ بزرگی را دیدم که چندین زاغ آن را محاصره کرده و مدام به او حمله میکردند.
آنها مدام از پشت به این کلاغ نوک میزدند. وقتی یکی از زاغها به کلاغ حمله میکرد، بقیه فاصله خود را با کلاغ حفظ میکردند. ناگهان کلاغ یکی از زاغها را به زمین زد و با تمام قوا با منقارش به چشم زاغ حمله کرد. برای چند لحظه همه بیحرکت شدند. پس از آن زاغها همگی پر کشیدند و پس از چند لحظه کلاغ هم صحنه را ترک کرد. زاغها مجددا برگشتند و هرکدام به نوبت لاشه زاغ را میکشیدند تا اینکه از کار خسته شدندو آن را رها کردند. این حرکت زاغها و آرایش منظمشان برایم عجیب و جالب بود.
کن بارون، 2002
بارش قورباغهها
زمانی من در نزدیکی مونپولیه در جنوب فرانسه اقامت داشتم. یک روز زمانیکه از خواب بیدار شدم دختر چهار سالهام پیش ما آمد، در حالیکه قورباغه زندهای را در دست داشت. او گفت که این قورباغه را روی تختش پیدا کرده و دو قورباغه مرده هم در اتاق هستند. با او به اتاق رفتم. تعداد قورباغههای مرده بیشتر از دو تا بود و ما لاشه بیش از 20 قورباغه را در اتاق پیدا کردیم. بیشتر لاشه قورباغهها زیر پنجره - تنها پنجره باز اتاق - افتاده بودند.
شب قبل توفان شدیدی اتفاق افتاده بود و دریاچهای در چند کیلومتری خانه ما قرار داشت و جمعیت قورباغهها در اطراف ما تقریبا قابل توجه بود. اولین حدس ما این بود که قورباغهها از پنجره وارد اتاق خواب دخترم شدهاند. تنها توجیه هم برای آمدن قورباغهها به این اتاق که در طبقه چهارم قرار داشت، توفان شب گذشته بود که قورباغهها را جابهجا کرده بود.
اما نکته عجیب این بود که زیر پنجره در بیرون یا روی تراس اثری از هیچ قورباغهای نبود. انگار این قورباغهها با یک هدفگیری مشخص از پنجره وارد اتاق شده بودند. اما چگونه؟ خندهدار بود که تصور کنیم آنها با پای خودشان از طریق دیوار این مسافت را طی کرده و وارد اتاق شدهاند. چرا این قورباغهها به جز یک قورباغه همگی مرده بودند؟ کسی میتواند این پدیده را توجیه کند؟
سیمون پرایس، لاکسفیلد، سافولک، 2005